ترجمه مقاله

نامدن

لغت‌نامه دهخدا

نامدن . [ م َ دَ ] (مص منفی ) نیامدن .ناآمدن . مقابل آمدن . رجوع به آمدن شود :
کان در نظر رای تو نامد زحقیری
آن چیست که خود رای تو را در نظر آمد.

انوری .


ز ما خود خدمتی شایسته ناید
که شادروان عزت را بشاید.

نظامی .


در این آوارگی ناید برومند
که سازم با مراد شاه پیوند.

نظامی .


سخن کان از سر اندیشه ناید
نوشتن را و گفتن را نشاید.

نظامی .


گرچه بود از عشق جانم پرسخن
یک زبان نامد زبانم کارگر.

عطار.


نامد گه آن آخر کز پرده برون آئی
آن روی بدان خوبی در پرده نهان تا کی ؟

عطار.


شرمت نامد از آن وجودی
کآن را به نفس نفس قیام است .

عطار.


گفت من از خودنمائی نامدم
جز به خواری و گدائی نامدم .

مولوی .


کشته گردید از بنی طی چند مرد
یک دل از اهل دلی نامد به درد.

صهبا.


ترجمه مقاله