ناموزون
لغتنامه دهخدا
ناموزون . [ م َ / مُو ] (ص مرکب ) ناسنجیده . مخالف . ناساز. (آنندراج ). ناهنجار. ناهموار. زمخت :
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟
و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. (سندبادنامه ص 114). || ناپسند. ناهماهنگ . ناخوشایند. || شعری که وزن آن درست نباشد. (ناظم الاطباء).
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور؟
خاقانی .
و خاطرش از خطر جهالت و ضلالت او خایف و رنجور که کدام روز از جنون ناموزون او آفتی زاید. (سندبادنامه ص 114). || ناپسند. ناهماهنگ . ناخوشایند. || شعری که وزن آن درست نباشد. (ناظم الاطباء).