ترجمه مقاله

ناورد

لغت‌نامه دهخدا

ناورد. [ وَ ] (اِ) نورد. نبرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جنگ . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). جدال . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). نبرد. (فرهنگ اسدی ). آورد. جنگ کردن به مبارزت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جدل . تاختن . (غیاث اللغات ). رزم . مبارزت . (اوبهی ). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی ). حرب . کارزار. پرخاش . فرخاش . وغا. هیجا. ستیز :
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ٔ ماه گرد.

فردوسی .


جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد جوی .

اسدی .


زمینی که شد جای ناورد او
کند سرمه ٔ دیده مه گرد او.

اسدی .


با سینه ٔ من چه کینه گردون را
با پشّه عقاب را چه ناورد است .

خاقانی .


ناورد محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک .

خاقانی .


یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.

خاقانی .


پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57).
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون .

نظامی .


که گر جان را جهان چو کالبد خورد
چرا با ما کند در خواب ناورد.

نظامی .


سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی .

سعدی .


به پیکار دشمن دلیران فرست
هژبران به ناورد شیران فرست .

سعدی .


پدر هر دو را سهمگین مرد یافت
طلبکار جولان و ناورد یافت .

سعدی .


|| رزمگاه . (اوبهی ) :
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت .

اسدی .


|| گرد گاشتن اسب است چون دایره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان . (بهار عجم ) (فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت . (فرهنگ رشیدی ) :
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.

امیرمعزی .


همتم رستمی است کز سر دست
دیو آز افکند به ناوردی .

خاقانی .


ندیده ز تعجیل ناورد او
کس از گرد بر گرد او گرد او.

نظامی .


نمودی روز و شب چون چرخ ناورد
نخوردی و نیاشامیدی از درد.

نظامی .


به گنبد درکنند این قوم ناورد
برون از گنبد است آوازآن مرد.

نظامی .


که همتای او در جهان مرد نیست
چو اسبش به جولان و ناورد نیست .

سعدی .


|| رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن . (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) :
تا بجائی رسیدشان ناورد
که بدان جای دل قرار آورد.

نظامی .


فرمود به پیر کای جوانمرد
زین پیش مرا نماند ناورد.

نظامی .


ترجمه مقاله