ترجمه مقاله

ناپدید

لغت‌نامه دهخدا

ناپدید. [ پ َ ] (ص مرکب ) ناپیدا. (آنندراج ). پیدا نشده . (ناظم الاطباء). نهفته . پنهان . خفی . غیربارز. ناپدیدار. نامشهود. غایب :
پدید تنبل او ناپدید مندل اوی
دگر نماید و دیگر بود بسان سراب .

رودکی .


که اکنون شما را بدین برزکوه
بباید بدن ناپدید از گروه .

فردوسی .


بدینگونه تا برزکوهی رسید
ز دیدار دیده سرش ناپدید.

فردوسی .


من آن باغم که میوه ش کس نچیده ست
درش پیدا کلیدش ناپدید است .

نظامی .


نشانش ندیده ست و او ناپدید
در بسته را از که جویم کلید.

نظامی .


سر رشته ٔ غیب ناپدید است
بس قفل که بنگری کلید است .

نظامی .


اختیاری هست در ما ناپدید
چون دو مطلب دید آید در مزید.

مولوی .


|| غیرمرئی چیزی که هویدا و آشکار نباشد. (ناظم الاطباء). ناپیدا. نامعلوم . نامحدود. غیرقابل تحدید. نامرئی . نامشخص . غیرقابل تشخیص و تحدیدو تعیین . که دیدن آن ممکن نیست :
خردمند کز دور دریابدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید.

فردوسی .


یکی ژرف دریاست بن ناپدید
در گنج رازش ندارد کلید.

فردوسی .


شمار در گنج ها ناپدید
کس اندرجهان آن بزرگی ندید.

فردوسی .


یکی چاه تاریک ژرف است آز
بنش ناپدید و سرش پهن واز.

اسدی .


|| پوشیده . پوشیده شده . مستور. مستتر :
ابا خواهر خویش به آفرید
ز خون مژه هر دو رخ ناپدید.

فردوسی .


بزد دست و آن تیغ بران کشید
ز گرد سواران جهان ناپدید.

فردوسی .


|| نابود. (ناظم الاطباء). محو. نیست . معدوم . نیست شده . از بین رفته :
به کین جستن مرده ٔ ناپدید
سر زندگان چند خواهی برید.

فردوسی .


خروشید چون روی رستم بدید
که نام تو باد از جهان ناپدید.

فردوسی .


|| فرورفته . به خاک فرورفته . غرق شده . در آب غرق شده . معدوم :
کجا سلم و تور و فریدون کجاست
همه ناپدیدند با خاک راست .

فردوسی .


به آب اندر است او کنون ناپدید
پی او ز گیتی بباید برید.

فردوسی .


سر از سنگ اوپهلوان درکشید
از او رفت و شد در زمین ناپدید.

اسدی .


|| مفقود. گم شده . مخفی . (ناظم الاطباء). متواری :
چو صد سالش [ جمشید را ] اندرجهان کس ندید
ز چشم همه مردمان ناپدید.

فردوسی .


- ناپدید بودن رنگ رخ ؛ رنگ باختن . پریدگی رنگ :
بدو قیدروش آنچه دید و شنید
همی گفت و رنگ رخش ناپدید.

فردوسی .


ترجمه مقاله