ناکرده
لغتنامه دهخدا
ناکرده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نکرده . مقابل کرده :
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که .
وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه .
ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نباید. (کلیله و دمنه ).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
کار ناکرده بکرده مشمارید. (از تاریخ گزیده ).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
- شوی ناکرده ؛ بکر. عروس ناشده :
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش .
|| ناخواسته :
هرچه ناکرده ٔ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔحزم تو قدر خام گرفت .
- خدای ناکرده .
|| نبرده . تحصیل نکرده . بدست نیاورده .
- امثال :
سودناکرده در جهان بسیار .
بدو گفت کسری ز کرده چه به
چه ناکرده از شاه و از مرد که .
فردوسی .
وگر بازگردم از این رزمگاه
شوم رزم ناکرده نزدیک شاه .
فردوسی .
ناکرده را کرده مشمار. (خواجه عبداﷲ انصاری ). کار ناکرده را مزد نباید. (کلیله و دمنه ).
خدمت ناکرده را مزد طمع داشت نه
آنچه نکرده ست کس قاعده نتوان نهاد.
اخسیکتی .
کار ناکرده بکرده مشمارید. (از تاریخ گزیده ).
جان صرف بتان کرده و اندیشه نکرده
از کرده و ناکرده پشیمانی بسیار.
مشفقی تاجیکستانی .
- شوی ناکرده ؛ بکر. عروس ناشده :
شوی ناکرده چو حوران جنان باش
نه چنان پیرزنان و کهنان باش .
منوچهری .
|| ناخواسته :
هرچه ناکرده ٔ عزم تو قضا فسخ شمرد
هرچه ناپخته ٔحزم تو قدر خام گرفت .
انوری .
- خدای ناکرده .
|| نبرده . تحصیل نکرده . بدست نیاورده .
- امثال :
سودناکرده در جهان بسیار .