ناگاهان
لغتنامه دهخدا
ناگاهان . (ق مرکب ) ناگهان . غفلةً. بغتةً. بدیهةً. به ناگاه . دفعةً. یکباره :
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان .
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی .
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
آنکه او مر دیگران راه چاه کند.
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر.
جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم وی که ناگاهان فروشد.
|| (ص مرکب ) ناگهانی . فجائی :
موج دریاست قربت شاهان
خشم ایشان بلای ناگاهان .
- به ناگاهان ؛ ناگاهان . به ناگاه :
ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری .
بگشادش در با کبر شهنشاهان
گفت بسم اﷲ و اندرشد ناگاهان .
منوچهری .
به سحرگاهان ناگاهان آواز کلنگ
راست چون غیو کند صفدر بر کردوسی .
منوچهری .
چند ناگاهان به چاه اندر فتاد
آنکه او مر دیگران راه چاه کند.
ناصرخسرو.
کشته فرزند گرامی را گر ناگاهان
بیند از بیم خروشید نیارد مادر.
انوری .
جهان جان کمال الدین سماعیل
شنیدم وی که ناگاهان فروشد.
اثیرالدین اومانی (از آنندراج ).
|| (ص مرکب ) ناگهانی . فجائی :
موج دریاست قربت شاهان
خشم ایشان بلای ناگاهان .
اوحدی .
- به ناگاهان ؛ ناگاهان . به ناگاه :
ور زآنکه بغرّدی به ناگاهان
پیرامن او هزبر یا ببری .
منوچهری .