نبات
لغتنامه دهخدا
نبات . [ ن َ ] (اِ) اسم پارسی قند است که آن را فانیذ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی قند مصفا که بعضی اهل هند آن را مصری گوید. (غیاث اللغات ). شکر تبدیل شده به بلورمانند که الفاظ دیگرش قند مکرر و فانیذ است . (فرهنگ نظام ). مأخوذ از تازی ، شکر مصفای بلوری شده که پرویز نیز گویند (ناظم الاطباء). شکر پخته ٔ رنگ بگشته ٔمتبلورشده . (یادداشت مؤلف ). شکر طبرزد : و عمال را بفرمود تا نی شکر بکارند به عمل گاه آمل که سال بیست وپنجهزار من ... قند و نبات و شکر سپید حاصل بودی . (تاریخ طبرستان ).
سرخ گلی سبزتر از نیشکر
خشک نباتی همه جلاب ِ تر.
تو را رخ چون گل و لب چون نبات است
غلط گفتم لبت آب حیات است .
وقتی به قهر گوی که صد کوزه ٔ نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی .
بر کوزه ٔ آب نِه دهان را
بردار که کوزه ٔ نبات است .
این نبات از کدام شهر آرند
تو قلم نیستی که نیشکری .
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ شد زو کام .
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات .
بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات
قالبی امروز می سازد که فردا بشکند.
- امثال :
خر چه داند بهای قند و نبات ؟
سرخ گلی سبزتر از نیشکر
خشک نباتی همه جلاب ِ تر.
نظامی .
تو را رخ چون گل و لب چون نبات است
غلط گفتم لبت آب حیات است .
نظامی .
وقتی به قهر گوی که صد کوزه ٔ نبات
گه گه چنان به کار نیاید که حنظلی .
سعدی .
بر کوزه ٔ آب نِه دهان را
بردار که کوزه ٔ نبات است .
سعدی .
این نبات از کدام شهر آرند
تو قلم نیستی که نیشکری .
سعدی .
راست زهری است شکّرین انجام
کج نباتی که تلخ شد زو کام .
اوحدی .
گفتم که لبت گفت لبم آب حیات
گفتم دهنت گفت زهی حب نبات .
حافظ.
بی تعلق شو که قنادی چو میریزد نبات
قالبی امروز می سازد که فردا بشکند.
؟ (از آنندراج ).
- امثال :
خر چه داند بهای قند و نبات ؟