ترجمه مقاله

نبردآزمای

لغت‌نامه دهخدا

نبردآزمای . [ن َ ب َ زْ / زِ ] (نف مرکب ) مرد جنگی . (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). نبرده . دلاور. (آنندراج ). جنگ آزموده . جنگ دیده . دلیر. دلاور. بهادر. (ناظم الاطباء) :
همیشه تا که نبردآزمای شاهان را
به گوی بازی باشد مراد و نهمت و آز.

سوزنی .


نبردآزمایان ایران سپاه
گرفتند بر لشکر روم راه .

نظامی .


به نیک و بدِ کارزارش ره است
نبردآزمای است و کارآگه است .

نظامی .


نبردآزمائی جهاندیده گفت
که پیروزی آن پهلوان راست جفت .

نظامی .


نبردآزمائی ز ادهم فتاد
به گردن درش مهره در هم فتاد.

سعدی .


ترجمه مقاله