نبهره
لغتنامه دهخدا
نبهره . [ ن َ ب َ رَ / رِ ] (ص ) سیم قلب راگویند خصوصاً. (برهان قاطع). پول بد و قلب و ناسره .(ناظم الاطباء). قلب . ناسره . (انجمن آرا) (جهانگیری ).زر قلب که لفظ دیگرش ناسره است . (فرهنگ نظام ). زیف .قلب . ناسره . بهرج . مغشوش . ماخ . باردار :
چنان به خدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاز.
شناسنده گر نیست شوریده مغز
نبهره شناسد ز دینار نغز.
که دارد در همه آفاق زَهره
که عرضه دارد این سیم نبهره .
یکسر نبهره بوده به معیار مردمی
از دوستی ّ هرکه عیاری گرفته ایم .
نصیب او هم سیم نبهره می افتد
ز ابر اگر همه باران سیم می بارد.
|| قلب و ناسره عموماً. (برهان قاطع) (از آنندراج ). هر چیز قلب و ناسره . نارایج . (ناظم الاطباء). ناخالص .ردی . مغشوش :
گر خاطر تو تیره و طبعت نبهره است
هم آب توست روشن و هم سیم تو سره .
|| فاسد. (فرهنگ خطی ). || باطل . دروغ . (یادداشت مؤلف ). || دون . فرومایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). هر چیز دون و فرومایه و پست . (ناظم الاطباء). پست . فرومایه . (فرهنگ نظام ) :
شگفتا پر فریبا روزگارا
که چون دارد زبون خویش ما را
به ما بازی نماید این نبهره
چنان چون مرد بازیگر به مهره .
غلام نیست به فرمان خواجه رام چنانک
من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم .
کنون نگر که از این عالم نبهره فریب
به سان طالع خود واپس است رفتارم .
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
فحل نبهره دست به مادر برد نخست .
گشته ست باژگونه همه کارهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بی وفا.
|| بی ارزش . بی بها. (فرهنگ خطی ) :
چه فضل میر ابوالفضل بر دگر ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره شبه .
|| پوشیده . پنهان . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (نظام ) (ناظم الاطباء). پوشیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). مستور. مخفی . نهانی . غیرمعتاد : فرودِ سرای خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره نزدیک وی بردندی . (تاریخ بیهقی ص 116). درودگر بیگاهی از راه نبهره درآمد، معشوق و قوم را دید ساعتی توقف کرد تا به خوابگاه رفتند. (کلیله و دمنه ). عبیداﷲبن عبداﷲ فوجی از لشکر را بر راه نبهره نامزد تاختن جیرفت فرمود. (سمطالعلی ص 14). || نابهره . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). بزرگ . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). عظیم . (برهان قاطع). || گدا. محتاج . فقیر.نابهره . (ناظم الاطباء). || (ق ) ناگهان . بی خبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
از آنجا پیرو جاسوس شه شد
نبهره بر سر چندین سپه شد.
چنان به خدمت او از عوار پاک شوند
بدان مثال که سیم نبهره اندر گاز.
فرخی .
شناسنده گر نیست شوریده مغز
نبهره شناسد ز دینار نغز.
نظامی .
که دارد در همه آفاق زَهره
که عرضه دارد این سیم نبهره .
عطار.
یکسر نبهره بوده به معیار مردمی
از دوستی ّ هرکه عیاری گرفته ایم .
کمال اسماعیل .
نصیب او هم سیم نبهره می افتد
ز ابر اگر همه باران سیم می بارد.
هندوشاه نخجوانی .
|| قلب و ناسره عموماً. (برهان قاطع) (از آنندراج ). هر چیز قلب و ناسره . نارایج . (ناظم الاطباء). ناخالص .ردی . مغشوش :
گر خاطر تو تیره و طبعت نبهره است
هم آب توست روشن و هم سیم تو سره .
کمال اسماعیل (از انجمن آرا).
|| فاسد. (فرهنگ خطی ). || باطل . دروغ . (یادداشت مؤلف ). || دون . فرومایه . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). هر چیز دون و فرومایه و پست . (ناظم الاطباء). پست . فرومایه . (فرهنگ نظام ) :
شگفتا پر فریبا روزگارا
که چون دارد زبون خویش ما را
به ما بازی نماید این نبهره
چنان چون مرد بازیگر به مهره .
(ویس و رامین ).
غلام نیست به فرمان خواجه رام چنانک
من این نبهره تن خویش را به فرمانم .
سوزنی .
مباد دین هدی را چنان نفایه امام
نه نیز صدر جهان را چنان نبهره ندیم .
سوزنی .
کنون نگر که از این عالم نبهره فریب
به سان طالع خود واپس است رفتارم .
خاقانی (از انجمن آرا).
فرزند عاق ریش پدر گیرد ابتدا
فحل نبهره دست به مادر برد نخست .
خاقانی .
گشته ست باژگونه همه کارهای خلق
زین عالم نبهره و گردون بی وفا.
عبدالواسع جبلی .
|| بی ارزش . بی بها. (فرهنگ خطی ) :
چه فضل میر ابوالفضل بر دگر ملکان
چه فضل گوهر و یاقوت بر نبهره شبه .
رودکی .
|| پوشیده . پنهان . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (نظام ) (ناظم الاطباء). پوشیده . (انجمن آرا) (آنندراج ). مستور. مخفی . نهانی . غیرمعتاد : فرودِ سرای خلوتها میکرد و مطربان میداشت مرد و زن که ایشان را از راههای نبهره نزدیک وی بردندی . (تاریخ بیهقی ص 116). درودگر بیگاهی از راه نبهره درآمد، معشوق و قوم را دید ساعتی توقف کرد تا به خوابگاه رفتند. (کلیله و دمنه ). عبیداﷲبن عبداﷲ فوجی از لشکر را بر راه نبهره نامزد تاختن جیرفت فرمود. (سمطالعلی ص 14). || نابهره . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). بزرگ . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). عظیم . (برهان قاطع). || گدا. محتاج . فقیر.نابهره . (ناظم الاطباء). || (ق ) ناگهان . بی خبر. (انجمن آرا) (آنندراج ) :
از آنجا پیرو جاسوس شه شد
نبهره بر سر چندین سپه شد.
نزاری قهستانی (از انجمن آرا).