نحوس
لغتنامه دهخدا
نحوس . [ ن ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ نحس (مقابل سعد). رجوع به نحس شود :
یا نحوس کید قاطع را ز جهل
بر سعود شعریان خواهم فشاند.
و ایام نحوس به اوقات سعود بدل گردد. (سندبادنامه ص 84). چون ایام نحوس و... منقضی و منفصل شود جزای این عقوق ... تقدیم افتد. (سندبادنامه 70).
چند گوئی همچو زاغ پرنحوس
ای خلیل حق چرا کشتی خروس ؟
یا نحوس کید قاطع را ز جهل
بر سعود شعریان خواهم فشاند.
خاقانی .
و ایام نحوس به اوقات سعود بدل گردد. (سندبادنامه ص 84). چون ایام نحوس و... منقضی و منفصل شود جزای این عقوق ... تقدیم افتد. (سندبادنامه 70).
چند گوئی همچو زاغ پرنحوس
ای خلیل حق چرا کشتی خروس ؟
مولوی .