ترجمه مقاله

نحیف

لغت‌نامه دهخدا

نحیف . [ ن َ ] (ع ص ) لاغر. نزار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). خول . (ناظم الاطباء). مرد عاجز. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). قضیف . (از منتهی الارب ). ضاوی . (یادداشت مؤلف ). تکیده . ج ، نحاف ، نحفاء :
نحیف است چون خیزرانی ولیکن
چو تابنده ماهی است بر خیزرانی .

فرخی .


عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف
من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار.

فرخی .


تو چنین فربه و آکنده چرائی ، پدرت
هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف .

لبیبی .


امروزهیچ خلق چو من نیست
جز رنج از این نحیف بدن نیست .

مسعودسعد.


چون صفر و الف تهی و تنها
چون تیر و قلم نحیف و عریان .

خاقانی .


|| نااستوار. نامحکم . سست :
عهد اوسست است و ویران و ضعیف
گفت ِ او زَفت و وفای او نحیف .

مولوی .


ترجمه مقاله