ندب
لغتنامه دهخدا
ندب . [ ن َ دَ ] (اِ) داوکشیدن بر هفت باشد در بازی نرد، و آن را به عربی عذرا خوانند، و چون از هفت بگذرد و به یازده رسد آن راتمامی ندب و داوفره گویند و به عربی وامق خوانند، وچون بر هفده رسد آن را دست خون گویند و اگر از دست خون بگذرد حکم اول پیدا کند، چه داو بر هژده نمیباشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (از جهانگیری ) (از فرهنگ نظام ) (از انجمن آرا). ندب افزونی کردن بازی نرد است وقتی که بازی چرب شود و مرتبه هفت رسد و چون از هفت به یازده رسد نهایت که افزونی بازی است گویند که فرد برد و آن را تمامی ندب نامند و آنکه پی درپی یازده ندب برد گویند که عذرا برد. (غیاث اللغات ) :
ندبی ملک سپاهان را بازید و ببرد
روم را مانده ست اکنون که ببازد ندبی .
گه دست یازیدم همی زلفش طرازیدم همی
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و دو ندب .
کعبتین از رخ و از پیل ندانم به صفت
نردبازی ّ و شطرنج ندانم ز ندب .
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .
همه در ششدر عجزند تو را داو به هفت
ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندب است .
روز و شب جز سبب رأفت و انصاف مباش
سال و مه جز ندب دولت و اقبال مباز.
خاقانی اولین ندب از نرد عشق او
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت .
در گرو نرد عشق دین و دلی داشتم
در سه ندب دست خون هر دو نگارم ببرد.
نراد گفت بنشین تا یک ندب نرد بازیم . (سندبادنامه ص 304). من با همین مرد یک ندب نرد باختم به شرط آنک اگر او برد هرچه خواهد بدهم و اگر من برم هرچه فرمایم بکند. (سندبادنامه ص 310).
شادمانه گهی به دختر کُرد
به سه نرد از جهان ندب می برد.
از شش زدن حروف نامش
بر نرد شده ندب تمامش .
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن .
ندبی ملک سپاهان را بازید و ببرد
روم را مانده ست اکنون که ببازد ندبی .
منوچهری .
گه دست یازیدم همی زلفش طرازیدم همی
گه نرد بازیدم همی یک بوسه بود و دو ندب .
سنایی .
کعبتین از رخ و از پیل ندانم به صفت
نردبازی ّ و شطرنج ندانم ز ندب .
سنایی .
با تو بر روی بساط انبساط
نرد طیبت باخت خادم یک ندب .
سوزنی .
همه در ششدر عجزند تو را داو به هفت
ضربه بستان و بزن زآنکه تمامی ندب است .
انوری .
روز و شب جز سبب رأفت و انصاف مباش
سال و مه جز ندب دولت و اقبال مباز.
انوری .
خاقانی اولین ندب از نرد عشق او
در ششدر اوفتاد که مهره گذر نداشت .
خاقانی .
در گرو نرد عشق دین و دلی داشتم
در سه ندب دست خون هر دو نگارم ببرد.
خاقانی .
نراد گفت بنشین تا یک ندب نرد بازیم . (سندبادنامه ص 304). من با همین مرد یک ندب نرد باختم به شرط آنک اگر او برد هرچه خواهد بدهم و اگر من برم هرچه فرمایم بکند. (سندبادنامه ص 310).
شادمانه گهی به دختر کُرد
به سه نرد از جهان ندب می برد.
نظامی .
از شش زدن حروف نامش
بر نرد شده ندب تمامش .
نظامی .
پاکبازان طریقت را صفت دانی که چیست
بر بساط نرد عشق اول ندب جان باختن .
سعدی .