نرم گفتن
لغتنامه دهخدا
نرم گفتن . [ ن َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) ملایم گفتن . سخن به ملایت گفتن . باشرم و ادب سخن گفتن . مقابل درشتی کردن :
اگر نرم گوید زبان کسی
درشتی به گوشش نیاید بسی .
بدو گفت خاقان برو پیش اوی
سخن هرچه باید همه نرم گوی .
چو پرسدت پاسخ ورا نرم گوی
سخن ها به آزرم و باشرم گوی .
چو نرم گویم با تومرا درشت مگوی
مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود.
|| آهسته گفتن . زیرلب گفتن :
خردمند را سر فروشد ز شرم
شنیدم که می رفت و می گفت نرم .
اگر نرم گوید زبان کسی
درشتی به گوشش نیاید بسی .
فردوسی .
بدو گفت خاقان برو پیش اوی
سخن هرچه باید همه نرم گوی .
فردوسی .
چو پرسدت پاسخ ورا نرم گوی
سخن ها به آزرم و باشرم گوی .
فردوسی .
چو نرم گویم با تومرا درشت مگوی
مسوز دست جز آن را که مر تو را برهود.
ناصرخسرو.
|| آهسته گفتن . زیرلب گفتن :
خردمند را سر فروشد ز شرم
شنیدم که می رفت و می گفت نرم .
سعدی .