ترجمه مقاله

نسو

لغت‌نامه دهخدا

نسو. [ ن َ س َ / سُو ] (ص ) نسود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) (آنندراج ). چیزی نرم و ساده و هموار و لخشان و لغزنده و بی درشتی و خشونت را گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). املس . (تاج المصادر بیهقی ) (مجمل ) (مهذب الاسماء). چیزی بی خشونت و درشتی که در غایت لغزندگی باشد. (جهانگیری ). نرم . هموار. (غیاث اللغات ). با شین نقطه دار [ نشو ] نیز هست . (برهان قاطع). صاف . نرم . صیقلی : الاغلاق ؛ نسو شدن یعنی لشن و لغزنده شدن . (مجمل ). التملس ؛ نسو شدن . (مجمل ). المص ؛ نسوشدن رسن یعنی لشن و لغزان شدن . (مجمل ) :
نسو بود از آنگونه دیوار اوی
که مانندآئینه بنمود روی .

لبیبی .


چون آئینه که تا روی وی راست و نسو باشد صورتها قبول می کند از هرچه صورت دارد، چون درشت شود و زنگار بخورد آن صورت قبول نکند. (کیمیای سعادت ). و سقنقور پوستش املس و نسو [ باشد ] . (ریاض الادویه ).
- سنگ نسو ؛ رخام . (نصاب ).
- نسو کردن ؛ جلا دادن و لخشان کردن . (ناظم الاطباء): اِخلاق ؛ کهنه کردن و کهنه پوشانیدن و نسو کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
ترجمه مقاله