نسیان
لغتنامه دهخدا
نسیان . [ ن ِس ْ ] (ع اِمص ) فراموشی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (غیاث اللغات ). فرامشت کاری .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). وهل . (منتهی الارب ). مقابل حفظو ذکر و یاد. فروشدن از خاطر. فرامشتی :
تو را نفس کلی چو بشناسی او را
نگه دارد از جهل و نسیان و عصیان .
گنه به نسیان آرند بندگان عزیز
من ار گناه نیارم بود ز نسیانم .
چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.
بسپرده شدم به پای اعدا
مسپار مرا به دست نسیان .
لا واﷲ و بحق کعبه و روان رکن الدوله که به نسیان آن مساعی ... همداستان نباشم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7).
چون که پرّش سوخت توبه می کند
آز و نسیانش بر آتش می زند.
گنهکار را عذر نسیان بنه .
|| (مص ) فراموش کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (آنندراج ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). نِسْی . نسایة. نسوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). از یاد کردن . از یاد بردن . || گذاشتن و ماندن چیزی را. (از منتهی الارب ). ترک . (یادداشت مؤلف ).
تو را نفس کلی چو بشناسی او را
نگه دارد از جهل و نسیان و عصیان .
ناصرخسرو.
گنه به نسیان آرند بندگان عزیز
من ار گناه نیارم بود ز نسیانم .
سوزنی .
چون کریمان کز عطای داده نسیانشان بود
عفو حق را از خطای خلق نسیان دیده اند.
خاقانی .
بسپرده شدم به پای اعدا
مسپار مرا به دست نسیان .
خاقانی .
لا واﷲ و بحق کعبه و روان رکن الدوله که به نسیان آن مساعی ... همداستان نباشم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7).
چون که پرّش سوخت توبه می کند
آز و نسیانش بر آتش می زند.
مولوی .
گنهکار را عذر نسیان بنه .
سعدی .
|| (مص ) فراموش کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 99) (آنندراج ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ). نِسْی . نسایة. نسوة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد). از یاد کردن . از یاد بردن . || گذاشتن و ماندن چیزی را. (از منتهی الارب ). ترک . (یادداشت مؤلف ).