ترجمه مقاله

نشاستن

لغت‌نامه دهخدا

نشاستن . [ ن ِ ت َ ](مص ) نشاندن . (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع). نشاختن . (جهانگیری ) (انجمن آرا). پهلوی نیشاستن . نشاختن . نشاندن . و آن متعدی نشستن است . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
به شادیش بر تخت شاهی نشاست
بسی پوزش از بهر دختر بخواست .

اسدی .


|| سوار کردن . جای دادن . رجوع به نشاندن شود :
سپهبد مر او را به کشتی نشاست
به کین جستن دیو خفتان بخواست .

اسدی .


|| تعبیه کردن . رجوع به نشاندن شود :
بتی بر وی از سنگ بنشاسته
به پیرایه و افسر آراسته .

اسدی .


|| نشستن . (از برهان قاطع ذیل لغت بنشاست ) :
فاختگان همبر بنشاستند
نای زنان بر سر شاخ چنار.

منوچهری .


ترجمه مقاله