ترجمه مقاله

نشاسته

لغت‌نامه دهخدا

نشاسته . [ ن ِ / ن َ ت َ / ت ِ ] (اِ) نشا. (منتهی الارب ) (زمخشری ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نشاستج . (زمخشری ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). لباب حنطة. (بحر الجواهر). نشاء. (منتهی الارب ). املون . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). ارجوان . (منتهی الارب ). آبگون . لباب الحنطة.(یادداشت مؤلف ). مغز گندم خیسانیده . لباب الحنطة المغسولة. (از بحر الجواهر). به فتح ، نه به کسر، معروف است . چون در ساختن آن دردی مغز گندم در آب می نشانند به همین سبب نشاسته گویند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). || رنگی سرخ تر از بهرمانی . (یادداشت مؤلف ). نشا. نشاستج . ارجوان . ارغوان . (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر فی احوال الجواهر للسنجاری ص 4).
ترجمه مقاله