ترجمه مقاله

نشان

لغت‌نامه دهخدا

نشان . [ن ِ ] (نف مرخم ) نشاننده . (از برهان قاطع) (جهانگیری ). مخفف نشاننده . (یادداشت مؤلف ). اسم فاعل مرخم است از نشاندن . (از حاشیه ٔ دکتر معین بر برهان قاطع). نشاننده را نیز گفته اند که فاعل نشاندن باشد و به این معنی بجز ترکیب در آخر کلمات مستفاد نمی شود. همچو:شاه نشان . و سکنجبین صفرانشان و شیره ٔ کاسنی حرارت نشان . (از برهان قاطع). نشاننده . نهنده . نصب کننده . || برقرارکننده . || فرونشاننده . || آرام دهنده . (ناظم الاطباء) || مطفی ٔ. کشنده : آتش نشان . || (ن مف مرخم ) مخفف نشانیده . (یادداشت مؤلف ): جواهرنشان . گوهرنشان .
ترجمه مقاله