ترجمه مقاله

نصف

لغت‌نامه دهخدا

نصف . [ ن ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیمه . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء). نیم . نیم از هر چیزی . (ناظم الاطباء). یکی از دو قطعه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد). یکی از دو پاره ٔ مساوی چیزی . (از المنجد). نَصف . نُصف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 100) (از اقرب الموارد) (المنجد). ج ، اَنصاف .
- اسطرلاب نصف . رجوع به نصفی شود.
- نصف العمر . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف النهار . رجوع به همین مدخل در ردیف خود شود.
- نصف قطر ؛ نیم از دایره . (ناظم الاطباء).
- امثال :
از نصف ضرر برگشتن .
نصف ٌلی و نصف ٌلک واﷲ خیرالناصفین : کنایه از توافق کردن دو تن در تقسیم کردن چیزی میان خود.
|| وسط. (یادداشت مؤلف ). میان . (ناظم الاطباء). میان چیزی . وسط چیزی .
- نصف روز ؛ ظهر. نیمروز.
- نصف شب ؛ نیمه شب . نیمشب .
|| داد. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء) . عدل . (ناظم الاطباء) (المنجد). انصاف . (اقرب الموارد) (المنجد). نصف [ ن َ / ن ُ ] . (از اقرب الموارد). || (ص ) متوسط از مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). که از اواسط ناس باشد. (از اقرب الموارد) . که از اواسط مردم باشد یعنی یا در سن یا قامت نه کوچک باشد و نه بزرگ . (از المنجد). مذکر و مؤنث و واحد و جمع در وی یکسان است .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل نصف ؛ مردی که از اوسط ناس باشد. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.
ترجمه مقاله