نصیر
لغتنامه دهخدا
نصیر. [ ن َ ] (اِخ ) نصیرالدین (خواجه ...) ابن خواجه مسعود همدانی از شاعران قرن دهم است وی در عهد اکبر پادشاه از همدان به هندوستان مهاجرت کرد و ملازم بارگاه اکبری شد، سپس ملازمت قطب شاه والی دکن را اختیار کرد او راست :
گدای خاک نشینم نشسته بر سر کویت
به دولت غم تو پادشاه روی زمینم .
نصیر از بی کسی شد همدم غم
به از غم بی کسان را همدمی نیست .
چندان شدم ضعیف که صد ساله ره مرا
چون بوی گل نسیم به یک گام می برد.
گدای خاک نشینم نشسته بر سر کویت
به دولت غم تو پادشاه روی زمینم .
#
نصیر از بی کسی شد همدم غم
به از غم بی کسان را همدمی نیست .
#
چندان شدم ضعیف که صد ساله ره مرا
چون بوی گل نسیم به یک گام می برد.
(از صبح گلشن ص 522) (مجمعالخواص ص 289).