نظیم
لغتنامه دهخدا
نظیم . [ ن َ ] (ع ص ، اِ) راه در کوه که در وی آبگیرها نزدیک با هم باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || کوهی که درآن غدیرهای پیوسته ٔ نزدیک به هم باشد. (از اقرب الموارد). || گو که نهال خرما در آن به یک رسته نشانده باشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). گودی که در آن نهال خرمابن به یک رسته نشانده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || مروارید به رشته درکشیده . (ناظم الاطباء). لؤلؤ به رشته کشیده و جز آن . (از متن اللغة) :
ملکا خسروا خداوندا
یک سخن گویمت چو دُرِّ نظیم .
|| انجمن نیک آراسته شده . (ناظم الاطباء). || منظوم از شعر و جز آن . (از المنجد) (از اقرب الموارد).
ملکا خسروا خداوندا
یک سخن گویمت چو دُرِّ نظیم .
(از تاریخ بیهقی ص 388).
|| انجمن نیک آراسته شده . (ناظم الاطباء). || منظوم از شعر و جز آن . (از المنجد) (از اقرب الموارد).