ترجمه مقاله

نفام

لغت‌نامه دهخدا

نفام . [ ن َ ] (ص ) گردآلود. تیره گون . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). سیاه فام و تیره رنگ و چیزی زشت و زبون را نیز گویند. (برهان قاطع). سیاه رنگ . تیره فام . (انجمن آرا) (جهانگیری ) (آنندراج ).چیزی تیره و گردناک و زشت مثال . (اوبهی ). زشت و ناخوش . (فرهنگ خطی ) نغام . رجوع به نغام شود :
بخیزد یکی تیره گرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نفام .

دقیقی .


جهود را چه نکوهی که تو به سوی جهود
بسی نفامتری زآنکه سوی تست جهود.

ناصرخسرو.


و آن عارض چون حریر چینی
گشته ست نفام و زرد و پرچین .

ناصرخسرو.


آنکه به نور پدر و جد او
نور گرفته ست جهان نفام .

ناصرخسرو.


ترجمه مقاله