نفس آباد
لغتنامه دهخدا
نفس آباد. [ ن َ ف َ ] (اِ مرکب ) کنایه از سینه و شش که به تازی ریه خوانند و نیز کنایه از بدن آدمی . (آنندراج ). شش را گویند. (جهانگیری ) (برهان قاطع). و آن گوشتی باشد سفیدرنگ متصل به جگر که پیوسته دل را باد کند و نفس آباد نیز به همین اعتبار گویندش و سینه را نیز گفته اند که عربان صدر خوانند. (برهان قاطع).
در نفس آباد دم نیمه سوز
صدرنشین گشته شه نیمروز.
در نفس آباد دم نیمه سوز
صدرنشین گشته شه نیمروز.
نظامی (از آنندراج ).