ترجمه مقاله

نقشبندی

لغت‌نامه دهخدا

نقشبندی . [ ن َ ب َ ] (حامص مرکب ) صنعت نقاشی و زردوزی و گلدوزی . (ناظم الاطباء). نگارگری . نقاشی . (یادداشت مؤلف ). عمل نقشبند. رجوع به نقشبند شود : چین بن یافث ... نقشبندی و جامه ها بافتن مردم را بیاموخت . (مجمل التواریخ ).
شعری به خوش خیالی چون چاشنی وصل
کلکی به نقشبندی چون صورت خیال .

مجد همگر.


ببین در آینه ٔ جام نقشبندی غیب
که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی .

حافظ.


- نقشبندی کردن ؛ نقاشی کردن . زینت دادن . به نقش و نگار آراستن . مجسم و مصور کردن :
معانی را بدو ده سربلندی
سعادت را بدو کن نقشبندی .

نظامی .


پادشاهی نه به دستور کند یا گنجور
نقشبندی نه به شنگرف کند یا زنگار.

سعدی .


ترجمه مقاله