نقش نشستن
لغتنامه دهخدا
نقش نشستن . [ ن َ ن ِش َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از اعتبار پیدا کردن ، و لهذا در ضبطوربط و بندوبست ملک مستعمل می شود چنانکه می گویند نقش فلانی خوب نشست ، مراد آن می باشد که اعتبار و دولت به هم رسانید و اگر گویند نقش بد نشست اراده آن بود که ذلت و خواری کشید. (آنندراج ) :
باشد به لبت نشان دندان
نقشی که به مدعا نشیند.
نقش امید بوسه به وجه حَسَن نشست
تا شد نهفته در خط شب گون عقیق تو.
- نقش بد نشستن ؛ نقشی که به مراد ننشیند. (غیاث اللغات ).
باشد به لبت نشان دندان
نقشی که به مدعا نشیند.
کلیم (از آنندراج ).
نقش امید بوسه به وجه حَسَن نشست
تا شد نهفته در خط شب گون عقیق تو.
صائب (از آنندراج ).
- نقش بد نشستن ؛ نقشی که به مراد ننشیند. (غیاث اللغات ).