ترجمه مقاله

نقش کردن

لغت‌نامه دهخدا

نقش کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نگاشتن . بنگاشتن . (یادداشت مؤلف ). نوشتن . ثبت کردن . حک کردن . مجسم کردن :
نکو بشنو و بر دلت نقش کن
مگر زنده ماند دلت زین سخن .

فردوسی .


عقل چو نامش بنویسی ز فخر
نقش کند نام تو را بر نگین .

ناصرخسرو.


بر سنگ اگر مبارک نامش کنند نقش
سنگ از شرف به ماه و به خورشید برشود.

مسعودسعد.


|| نقاشی کردن : عمر گفت چه کار دانی ؟ گفت درودگری دانم و آهنگری و نقش کردن . (مجمل التواریخ ).
نقاش قضا نقش به جای دگرش کرد
در دیده ٔ ما نیست مثال قدش امشب .

علی خراسانی (از آنندراج ).


|| بستن . (یادداشت مؤلف ). || سکه زدن .
ترجمه مقاله