نقل کردن
لغتنامه دهخدا
نقل کردن . [ ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نقل کردن از جائی ؛ از آنجا بشدن . (یادداشت مؤلف ). حرکت کردن . عزیمت کردن : باید که بر این ستون رود و زمام کشتی بگیرد تا از ستون نقل کنیم . (گلستان ). عیسی آن را دانست و از آنجا نقل کرد. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 56).
- نقل کردن به جائی ؛ بدانجا فرودآمدن : شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان ).
|| جابه جا کردن . منتقل کردن . از جائی به جائی بردن :
قضا نقل کرد از عراقم به شام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام .
|| از جای گردانیدن . تحویل . (یادداشت مؤلف ). || استنساخ . (از منتهی الارب ). || ترجمه کردن . || بیان کردن . (ناظم الاطباء). بازگفتن . حدیث کردن . روایت کردن :
حلال است از او نقل کردن خبر
که تا خلق باشند از او برحذر.
مریدی به شیخ این سخن نقل کرد
اگر راست پرسی نه از عقل کرد.
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آن که از او نقل می کند ناقل .
نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.
|| مردن . درگذشتن . || مرمت کردن و اصلاح نمودن . (ناظم الاطباء).
- نقل کردن به جائی ؛ بدانجا فرودآمدن : شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان ).
|| جابه جا کردن . منتقل کردن . از جائی به جائی بردن :
قضا نقل کرد از عراقم به شام
خوش آمد در آن خاک پاکم مقام .
سعدی .
|| از جای گردانیدن . تحویل . (یادداشت مؤلف ). || استنساخ . (از منتهی الارب ). || ترجمه کردن . || بیان کردن . (ناظم الاطباء). بازگفتن . حدیث کردن . روایت کردن :
حلال است از او نقل کردن خبر
که تا خلق باشند از او برحذر.
سعدی .
مریدی به شیخ این سخن نقل کرد
اگر راست پرسی نه از عقل کرد.
سعدی .
خبر به نقل شنیدیم و مخبرش دیدیم
ورای آن که از او نقل می کند ناقل .
سعدی .
نقل کم خور که می خمار کند
نقل کم کن که سر فگار کند.
اوحدی .
|| مردن . درگذشتن . || مرمت کردن و اصلاح نمودن . (ناظم الاطباء).