ترجمه مقاله

نمک خوردن

لغت‌نامه دهخدا

نمک خوردن . [ ن َ م َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) هم نمک شدن . مهمان شدن . (حاشیه ٔ وحید بر خسرو و شیرین نظامی ). هم غذا شدن :
مرا پیوند اوخواری نیرزد
نمک خوردن جگرخواری نیرزد.

نظامی .


سال ها با هم سفر کرده بودیم و نمک خورده و حقوق صحبت بیکران ثابت شده . (گلستان ). || از خوان کسی متنعم شدن . در پناه کسی زندگی و امرار معاش کردن .
- نمک خوردن و نمکدان شکستن (ریختن ، دزدیدن ) ؛ کنایه از ناسپاسی و کافرنعمتی کردن و حق ناشناختن و پاس ولی نعمت نداشتن و خیانت ورزیدن :
گل افشاندن غبار انگیختن چه
نمک خوردن نمکدان ریختن چه .

نظامی .


زود بگیرد نمک دیده ٔ آن کس که او
نان ونمک خورد و پس رفت و نمکدان شکست .

سلمان .


مکیدن لب شاهد و زخم کردن
نمک خوردن است و نمکدان شکستن .

زمان (از آنندراج ).


هرجاکه نمک خوری نمکدان مشکن . (جامعالتمثیل ).
آن کس که نمک خورد نمکدان شکند
در مذهب رندان جهان سگ به از اوست .

؟ (از انجمن آرا).


ترجمه مقاله