ترجمه مقاله

نمک خورده

لغت‌نامه دهخدا

نمک خورده . [ ن َ م َ خوَرْ/ خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) نمک پرورده . که از خوان نعمت کسی متنعم شده است . که با او نان و نمک خورده است . که حق صحبتی و الفتی بر گردن دارد :
نمک ریش دیرینه ام تازه کرد
که بودم نمک خورده از دست مرد.

سعدی .


|| نمک سوده . به نمک آغشته . نمک زده :
از خنده ٔ شیرین نمکدان دهانت
خون می رود از دل چو نمک خورده کبابی .

سعدی .


بر او بگذشت ناگه ابلهی مست
نمک خورده کبابی کرده بر دست .

امیرخسرو.


ذوق دل ریشم که شناسد که در این عهد
یک زخم نمک خورده ٔ ناسور نمانده ست .

عرفی (از آنندراج ).


تو را می خواستم مستان و در دل شور آن لب ها
که بر آتش نمک خورده کبابی داشتم امشب .

تشبیهی (از آنندراج ).


|| نمک سود :
نمک خورده هر گوشت چون چل هزار
ز هر سو به دژها کشد پیشکار.

فردوسی .


ترجمه مقاله