نمیده
لغتنامه دهخدا
نمیده . [ ن َ دَ / دِ ] (ن مف ) نمید. چیزی نم دیده را گویند. (از جهانگیری ) (از رشیدی ). نم کشیده .(برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
پی رم برگرفت آن دل رمیده
نسیمی برده از خاک نمیده .
|| میل کرده . توجه نموده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
پی رم برگرفت آن دل رمیده
نسیمی برده از خاک نمیده .
نزاری قهستانی .
|| میل کرده . توجه نموده . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).