ترجمه مقاله

نواخت

لغت‌نامه دهخدا

نواخت . [ ن َ ] (مص مرخم ، اِمص ) نوازش . مهربانی . خاطرنوازی . شفقت . تسلی . (از ناظم الاطباء). دلجوئی . نیکی . برّ. بخشش . انعام . (فرهنگ فارسی معین ). تفقد. مکرمت .(یادداشت مؤلف ). افضال . اکرام . اعطاء :
از بزرگی و از نواخت چه ماند
که نکرد این ملک دراین ایام .

فرخی .


از حسودان حسد و ازملک شرق نواخت
از ملک یاری و از خواجه ٔ دهر است امان .

فرخی .


زایر ز بس نواخت کز او یابد و صلت
گوید مگر چو من نرسید اندر این دیار؟

فرخی .


پندارد این نواخت هم او یافته ست و بس .

فرخی .


هر دو مهتر بدین نواخت شادمانه شدند. (تاریخ بیهقی ص 347). اگر رعایت و نواخت و نیکوداشت خویش را از ما دور کند حال ما بر چه جمله گردد؟ (تاریخ بیهقی ص 125). هم بر آن جمله که وی دیده است و کرده است بداشته آید و نواخت و زیادتها باشد. (تاریخ بیهقی ص 34). و ایشان را از جهت من تهنیت کنی به خلعتهای نیکو و نواختها و عملهای بزرگوار. (تاریخ سیستان ). هرگاه که ملک هنرهای من بدید بر نواخت من حریص تر از آن باشد که من بر خدمت او. (کلیله و دمنه ). و انواع نواخت و تشریف و تمکین زیاده از حد در حق ملک معظم . (المضاف الی بدایع الازمان ص 50). به تشریف و نواخت و انواع اکرام مخصوص شد. (المضاف الی بدایع الازمان ص 41). و لشکرخلف را با تشریف و نواخت به خدمت او بازفرستاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 196). ماکان بدو پیوست ، حرمتی تمام داشت و به تشریف و نواخت بازگردانید که به ساری رود. (تاریخ طبرستان ). سوم آنکه به هیچ مدح و نواخت فریفته نگردد که هرکه به نواخت فریفته گردد حقیرهمت بود. (تذکرة الاولیاء). و امرا را با نواخت و نوازش بازگردانید. (رشیدی ). و آن کودک را به قرب و نواخت مخصوص گردانید. (جهانگشای جوینی ). مستوجب نواخت را به بذل اسباب فراغ و مؤونت جمعیت مهیا دارد. (مجالس سعدی ). || نواختن . نوازندگی کردن . نواگری کردن . تغنی . نوازندگی . ترنم :
به جائی رساند آن نواگر نواخت
که دانا بدو عیب و علت شناخت .

نظامی .


|| (اِ) آهنگ . سرود. آهنگ آواز و یا ساز. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود. || موافق . مطابق . برابر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به یکنواخت شود. || لایق (؟). (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || کوشش . جهد(؟). (ناظم الاطباء). || قسمی موسیقی : و هر قومی را نوعی هست از موسیقی ... چون ترنم کودکان را و نوحه زنان را و سرود مردان را و ویله دیلمان را و دستبند عراقیان را و نواخت و حدی جمالان را. (مجمل الحکمة).
- نواخت دیدن ؛ نواخته شدن .مورد نوازش و تفقد قرار گرفتن : نوزده سال در پیش او بودم عزیزتر از فرزندان وی و نواختها دیدم و نام و مال و جاه و عز یافتم . (تاریخ بیهقی ص 611). نزدیک عمرو آمد و خلعت یافت و نواخت و نیکوئی دید. (تاریخ سیستان ).
- نواخت فرمودن ؛ نواخت کردن . نواختن . نوازش کردن . تفقد کردن . دلجوئی نمودن : و ایشان را درم داد و نواخت فرمود. (اسکندرنامه ). و تشریفهای نیکو داد و نواختها فرمود. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 43). هرکه از خدمتکاران خدمتی شایسته به واجب بکردی درحال او را نواخت و انعام فرمودندی .(نوروزنامه ).
- || عطا کردن . بخشیدن . انعام کردن :
دو دسته کاغذ سغدی نواختم فرمود
نجیب خواجه مؤید شهاب دین احمد.

سوزنی .


- نواخت کردن ؛ نواختن . نوازش کردن . تفقد و ملاطفت و مهربانی کردن . دلجوئی نمودن : و رسم ایشان [ مردم حضرموت ] چنان است که هر غریبی که به شهر ایشان اندرشود و به مزکت ایشان نماز کند هر روزی سه بار طعام برند و او را نواخت بسیار کنند. (حدود العالم ). چون به پارس خروج کرد اصطخر به دست گرفت و لشکرها را نواخت کرد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). و گودرز را نواختها کرد و او را وزارت داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 46). ایشان را نواختی نکرد چنانکه بایست و گفت وقت بیرون آمدن نیست و ایشان را به شهر فرستاد. (مجمل التواریخ ). چون به حضرت فخرالدوله رسیدند ایشان را نواختی تمام کردی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
دعای خیر تو گویم اگر نواخت کنی
وگر خلاف کنی برخلاف خواهم گفت .

سعدی .


آنکو به غیر سابقه چندین نواخت کرد
ممکن بود که عفو کند گر خطا کنیم .

سعدی .


گر بنده می نوازی و گر بنده می کشی
زجر نواخت هرچه کنی رای رای توست .

سعدی .


- نواخت یافتن ؛ مورد نوازش واقع شدن . عطا یافتن . نواخت دیدن : خداوند را بگوی که بنده به شکر این نعمت ها چون تواند رسید که هر ساعتی نواختی یابد به خاطر ناگذشته . (تاریخ بیهقی ص 126). دلگرمی و نواخت از مجلس عالی و لفظ مبارک یافت . (تاریخ بیهقی ص 381). چون امیردر ضمان سلامت به هرات رسید به خدمت آمد و خلعت یافت . (تاریخ بیهقی ). هژده روز بر در ری بود در خدمت عم و نواخت و تشریف یافت . (راحة الصدور).
ترجمه مقاله