نوازاده
لغتنامه دهخدا
نوازاده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پسرزاده . دخترزاده . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نبیره . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نواسه . (جهانگیری ). نبسه . (انجمن آرا) (آنندراج ). نواده زاده . (حاشیه ٔ وحید دستگردی بر شرفنامه ٔ نظامی ص 80). رجوع به نوا شود :
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازاده ٔ عیص اسحاق بود.
نوازاده ٔ زنگه را بازجست
طلب کرد و زنگار از آئینه شست .
نوآئین ترین شاه آفاق بود
نوازاده ٔ عیص اسحاق بود.
نظامی .
نوازاده ٔ زنگه را بازجست
طلب کرد و زنگار از آئینه شست .
نظامی .