ترجمه مقاله

نورپاش

لغت‌نامه دهخدا

نورپاش . (نف مرکب ) نورپاشنده . نورافکن . نورافشان . پرتوافکن :
چگونه شوم بر دری نورپاش
که باشد بر او این همه دورباش .

نظامی .


او ز چهره بر سر من نورپاش
من ز شادی زیر پایش اشکبار.

اشرفی (از آنندراج ).


|| ستاره ٔ نورافشان . || (اِ مرکب ) چراغ . (فرهنگ فارسی معین ) :
به هر گام ازبرای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی .

نظامی (از فرهنگ فارسی معین ).


ترجمه مقاله