ترجمه مقاله

نوز

لغت‌نامه دهخدا

نوز. (ق ) مخفف هنوز. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ) (برهان قاطع). نس . نز. (یادداشت مؤلف ). هنوز. تاکنون . تا حال . تا به اکنون . تا به حال :
نوز نامرده ای شگفتی کار
راست با مردگان یگونه شدیم .

کسائی (از یادداشت مؤلف ).


مر آن هر سه را نوز ناکرده نام
چو بشنیدم این ، شد دلم شادکام .

فردوسی .


بدو گفت منذر که ای سرفراز
به فرهنگ نوزت نیامد نیاز.

فردوسی .


مکن در خورش خویشتن چارسو
چنان خور که نوزت بود آرزو.

فردوسی .


ای دریغا که من از دست شدم
نوز ناخورده تمام از دل بر.

فرخی .


نوز جوان است و کار فردا دارد
فردادارد دگر نهاد و دگرگون .

فرخی .


نوزتان مادر شش روز نباشد که بزاد
نوزتان ناف نبرّید و ز زه درنگشاد
نوزتان سینه و پستان به دهان در ننهاد
نوزتان روی نشست و نوزتان شیر نداد.

منوچهری .


نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد؟

منوچهری .


بدو گفت کای پشت بخت تو کوز
کسی از شما زنده مانده ست نوز.

اسدی (از یادداشت مؤلف ).


چندین غم تو خوردم و ناز تو کشیدم
از عشق من و ناز خود آگاه نه ای نوز.

سوزنی .


|| (اِ) درخت صنوبر. (رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج ). درخت کاج . (جهانگیری ) (برهان قاطع). نشک . نازو. (فرهنگ اسدی نخجوانی ). نوژ. (رشیدی ) (جهانگیری ) (انجمن آرا). ناژ. (انجمن آرا) (آنندراج ). و نیز رجوع به ناژ و ناز و نازو شود :
جامه ٔ باغ سوخت بی آتش
جامه ٔ گرم خواه و آتش سوز
زال شد باغ تا نه دیر از برف
چون سر زال زر شود سر نوز.

ازرقی .


ترجمه مقاله