نومسلمان
لغتنامه دهخدا
نومسلمان . [ ن َ / نُو م ُ س َ ] (ص مرکب ) تازه مسلمان . (ناظم الاطباء). آنکه تازه به دین اسلام گرویده است . (فرهنگ فارسی معین ).جدیدالاسلام : گفت این مرد نومسلمان مردی راستینه است . (تفسیر ابوالفتوح ) (فرهنگ فارسی معین ).
صراحی نوآموز در سجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
اشیاع او را در آن عهد نومسلمان خواندند. (جهانگشای جوینی ). به جلال الدین نومسلمان معروف شده . (جهانگشای جوینی ). || کسی که بمناسبت و لیاقت به چیزی شروع می کند. (ناظم الاطباء)؟
صراحی نوآموز در سجده کردن
یکی رومی نومسلمان نماید.
خاقانی .
اشیاع او را در آن عهد نومسلمان خواندند. (جهانگشای جوینی ). به جلال الدین نومسلمان معروف شده . (جهانگشای جوینی ). || کسی که بمناسبت و لیاقت به چیزی شروع می کند. (ناظم الاطباء)؟