ترجمه مقاله

نونشست

لغت‌نامه دهخدا

نونشست . [ ن َ / نُو ن ِ ش َ ] (ن مف مرکب ) نونشسته . تازه به شاهی رسیده . به تازگی بر تخت جلوس کرده :
جوان خیره سر بود و هم نونشست
فرستاده را تیز بنمود دست .

فردوسی .


ترجمه مقاله