ترجمه مقاله

نژندی

لغت‌نامه دهخدا

نژندی . [ ن ِ / ن َ ژَ ] (حامص ) غمگینی . دل گرفتگی . ملالت . افسردگی . اندوه . (ناظم الاطباء). غم . ملال . نژند بودن :
درستی و هم دردمندی بود
گهی خوشی و گه نژندی بود.

فردوسی .


سلیح و سپاه و درم پیش تست
نژندی به جان بداندیش تست .

فردوسی .


نژندی و هم شادمانی ز تست
انوشه دلیری که راه تو جست .

فردوسی .


نباشد شادمانی بی نژندی
نه پیروزی بود بی مستمندی .

فخرالدین اسعد.


که نه چیز دارد نه دانش نه رای
نژندی است بهرش به هر دوسرای .

اسدی .


پدیدار آید از خوش خنده ٔ تو
به روی دشمن صاحب نژندی .

سوزنی .


لیک چون طالعم به صحبتشان
نیست در دل مرا نژندی نیست .

خاقانی .


|| پستی . پست شدن . افتادگی . مقابل اوج و رفعت وبلندی :
هم او تخت و تاج و بلندی دهد
هم او تیرگی و نژندی دهد.

فردوسی .


|| پژمردگی . افسردگی :
کنون سوسنت دردمندی گرفت
گلت ریخت لاله نژندی گرفت .

اسدی .


و رجوع به نژند شود.
- نژندی کردن :
وگر خود دگرگونه گردد سخن
تو زاری مساز و نژندی مکن .

فردوسی .


بدو گفت گشتاسب تندی مکن
بزرگی بیابی نژندی مکن .

فردوسی .


ترجمه مقاله