ترجمه مقاله

نکته دان

لغت‌نامه دهخدا

نکته دان . [ ن ُ ت َ / ت ِ ] (نف مرکب ) کسی که دارای تمیز باشد و خوب و بد را از هم جدا کند و بافراست باشد. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های باریک و لطیف داند و درک کند. (فرهنگ فارسی معین ). که درک کنایه و ایما و اشاره کند :
ملک باراستی باید ملک با داد و دین شاید
ملک باید که اندر هر طریقی نکته دان باشد.

فرخی .


به گاه هجو مرا فحش گفتن آیین نیست
که همچو من به ادب کلک نکته دان من است .

خاقانی .


زآن یار دلنوازم شکری است با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت .

حافظ.


بر بساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست
یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل یا خموش .

حافظ.


گفتم به نقطه ٔ دهنت خود که برد راه
گفت این حکایتی است که بانکته دان کنند.

حافظ.


اگر روی سخن در نکته دانی است
زبان رمز و ایما خوش نشانی است .

وحشی .


ترجمه مقاله