ترجمه مقاله

نکورای

لغت‌نامه دهخدا

نکورای . [ ن ِ ] (ص مرکب ) آنکه در مشورت و در قضاوت دارای رای نیک و اندیشه ٔ نیکو باشد. (ناظم الاطباء). نیکواندیشه . خوش فکر. صاحب فکر خوب و صائب :
هرآنکو نکورای و دانا بود
نه زیبا بود گرنه گویا بود.

اسدی .


|| نیک خواه . نکواندیش . خیرخواه . مشفق :
اگر با بیدلان هستی نکورای
منم بیدل یکی بر من ببخشای .

(ویس و رامین ).


مجنون ز حدیث آن نکورای
از جای نشد ولی شداز جای .

نظامی .


نکورای چون رای را بد کند
خرابی در آبادی خود کند.

نظامی .


چنین گفت آن نکورای نکورو
کز آن آمد خلل در کار خسرو.

نظامی .


ترجمه مقاله