ترجمه مقاله

نکوه

لغت‌نامه دهخدا

نکوه . [ ن ِ ] (نف مرخم ) فاعل نکوهش باشد که به معنی عیب جوینده و بدگوینده است . (برهان قاطع) (از آنندراج ). آنکه عیب جوئی می کند و بد میگوید و تهمت میکند. (ناظم الاطباء). اسم فاعل مرخم است از نکوهیدن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مخفف نکوهنده . (یادداشت مؤلف ). به صورت مزید مؤخر با بعض کلمات آید به معنی نکوهنده : بخیل نکوه . دهرنکوه . گیتی نکوه . || (فعل امر) صیغه ٔ امر به معنی عیب جوئی و بدگوئی کن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) :
به نکوهش مکن درونها ریش
خویشتن را نکوه از همه بیش .

کسائی .


رجوع به نکوهیدن شود.
ترجمه مقاله