ترجمه مقاله

نکوکردار

لغت‌نامه دهخدا

نکوکردار. [ ن ِ کو ک ِ ] (ص مرکب ) نیکوکردار. نکوکار. نکوفعل . نیکوعمل :
نکودل است و نکوسیرت و نکومذهب
نکونهاد و نکوطلعت و نکوکردار.

فرخی .


بدین کریمی و آزادگی که داند بود
مگر امیر نکوسیرت نکوکردار.

فرخی .


چو دیدم روی خوبش سجده کردم
بحمداﷲ نکوکردارم امشب .

حافظ.


ترجمه مقاله