نک
لغتنامه دهخدا
نک . [ ن ُ ] (اِ) منقار مرغان . (برهان قاطع) (آنندراج ). منقار مرغ . (ناظم الاطباء). مخفف نوک یعنی منقار است . (انجمن آرا). نوک . منقار. (یادداشت مؤلف ) :
نک طاووسکان و طاووسان
گاه خوردن شده زمین بوسان .
رجوع به نوک شود. || تیزی سر و آخر هر چیزی . تُک . تیزه . نوک . (یادداشت مؤلف ): نک قلم . نک شمشیر. رجوع به نوک شود.
- نک کوه ؛ ذروه و قله ٔ آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوک شود.
نک طاووسکان و طاووسان
گاه خوردن شده زمین بوسان .
امیرخسرو (از انجمن آرا).
رجوع به نوک شود. || تیزی سر و آخر هر چیزی . تُک . تیزه . نوک . (یادداشت مؤلف ): نک قلم . نک شمشیر. رجوع به نوک شود.
- نک کوه ؛ ذروه و قله ٔ آن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به نوک شود.