نیازی
لغتنامه دهخدا
نیازی . (ص نسبی ) حاجتمند. (از سروری ) (از برهان ) (ازرشیدی ). نیازمند. صاحب نیاز. اهل نیاز :
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی .
|| کنایه از عاشق است . (از برهان ). که نیازمند معشوق است . که در برابر معشوق عرض نیاز می کند :
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری .
ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی .
|| دوست . (اوبهی ) (صحاح الفرس ) (برهان قاطع). محبوب . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا). معشوقه . (صحاح الفرس ). مطلوب . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). معشوق . (برهان قاطع). عزیز. گرامی . (یادداشت مؤلف ). محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند :
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت .
بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی .
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی .
ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز.
سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی .
نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی .
هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی .
ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز.
بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم .
دلم خسته ٔ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی .
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی .
چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی .
- نیازی تر ؛ عزیزتر. گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست .
ای چشم نیازیان ز جود تو
چون چشم مخالفان به خوش خوابی .
انوری (از سروری ).
|| کنایه از عاشق است . (از برهان ). که نیازمند معشوق است . که در برابر معشوق عرض نیاز می کند :
بدو گفت ای گرانمایه نیازی
چراجان نیازی می گذاری .
فخرالدین اسعد.
ازبس که نمود نوحه سازی
بخشید دلم بر آن نیازی .
نظامی .
|| دوست . (اوبهی ) (صحاح الفرس ) (برهان قاطع). محبوب . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا). معشوقه . (صحاح الفرس ). مطلوب . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). معشوق . (برهان قاطع). عزیز. گرامی . (یادداشت مؤلف ). محبوب را نیازی گفتن بجهت آن است که عاشقان به آن نیاز دارند :
کنون خواه تاجش ده و خواه تخت
شد آن سایه گستر نیازی درخت .
فردوسی .
بهم رستند آنجا دو نیازی
به هم بودند روز و شب به بازی .
فخرالدین اسعد.
شبی مادر بدو گفت ای نیازی
چرا از بخت چون مردم ننازی .
فخرالدین اسعد.
ز دیبا کرد و از گوهر همه ساز
بپرورد آن نیازی را به صد ناز.
فخرالدین اسعد.
سوی پستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی .
ناصرخسرو.
نیازم به گیتی به توست ای نیازی
که دل را امیدی و جان را نیازی .
قطران .
هرچند به رویش نیازمندی
تا چند کشی ناز آن نیازی .
مسعودسعد.
ای نیازی مرا نیاز به توست
ورچه دارد به من زمانه نیاز.
مسعودسعد.
بدم دوش با آن نیازی بهم
زده پیشم از بی نیازی علم .
مسعودسعد.
دلم خسته ٔ ناز توست ای نیازی
که روزی نیاسائی از نازبازی .
مختاری .
چو خسرو دید کان ماه نیازی
نخواهد کردن او را چاره سازی .
نظامی .
چون ابن سلام از آن نیازی
شد نامزد شکیب سازی .
نظامی .
- نیازی تر ؛ عزیزتر. گرامی تر:
مرا رامین گرامی تر ز شهروست
مرا رامین نیازی تر ز ویروست .
فخرالدین اسعد.