ترجمه مقاله

نیسو

لغت‌نامه دهخدا

نیسو. (اِ) نشتر. (اوبهی ) (سروری ). نشتر فصاد و حجام باشد و آن را نیسویا هم گویند. (برهان قاطع) (آنندراج ). نیشتر خون گیر و سرتراش . (فرهنگ خطی ).نیشتر. سک . سیخ . نیز رجوع به نیشو شود :
که من از جور یکی سفله برادر که مراست
از بخارا برمیدم چو خران از نیسو.

ابوالعباس (از نسخه ای از لغت فرس ).


شرور و فتنه از اطراف ملکت
رمد پیوسته همچون خر ز نیسو.

شمس فخری (از سروری ).


ترجمه مقاله