ترجمه مقاله

نیم خیز

لغت‌نامه دهخدا

نیم خیز. (نف مرکب ) نیم راست . درست راست نشده . (ناظم الاطباء). حالت بین نشسته و خاسته . که به عزم برخاستن از جایش حرکتی کرده است و کاملاً برنخاسته است . || سبزه ای که تکانی به خاک داده است دمیدن و بالیدن را. || نوخاسته . تازه پدید آمده :
تازگیش را کهنان در ستیز
پرخطر او ز آن خطر نیم خیز.

نظامی .


- نیم خیز شدن ؛ با نصف تن برخاستن . (یادداشت مؤلف ). نیمه تمام از جا برخاستن به احترام کسی . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده از فرهنگ فارسی معین ). پیش پای تازه واردی برای کرنش و احترام تکانی به خود دادن تظاهر به قیام را.
- نیم خیز کردن ؛ نوعی از تعظیم و آن نیم قد برخاستن بود. (آنندراج ). برخاستن به احترام کسی نه به تمام قامت . برخاستن از جای نه به تمام بالا. (یادداشت مؤلف ). نیمه ٔ بدن را از زمین بلند کردن در تواضع و جز آن . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله