نیکوخواه
لغتنامه دهخدا
نیکوخواه . [ خوا / خا ] (نف مرکب ) خیرخواه . مشفق . که برای دیگران خیر و خوشی و نیکی خواهد. مقابل بدخواه :
مر حاجب شاه را و شاه را نیکوخواه
زاین صاحب عز آمده زآن صاحب جاه .
چو نیکوخواه باشی بر تن خود
دگر کس را چرا خواهی تو در بد.
هستند نیکوخواه او دارند از او خوف و رجا.
خلایق را چو نیکوخواه گردد
به اجماع خلایق شاه گردد.
معلمان بدآموز را سخن مشنو
که دیر سال بمانی بکام نیکوخواه .
پس معتمد این سخن از... وزیر صاحب رای نیکوخواه مشفق بر رعیت بشنید. (تاریخ قم ص 146).
مر حاجب شاه را و شاه را نیکوخواه
زاین صاحب عز آمده زآن صاحب جاه .
منوچهری .
چو نیکوخواه باشی بر تن خود
دگر کس را چرا خواهی تو در بد.
ناصرخسرو.
هستند نیکوخواه او دارند از او خوف و رجا.
ناصرخسرو.
خلایق را چو نیکوخواه گردد
به اجماع خلایق شاه گردد.
نظامی .
معلمان بدآموز را سخن مشنو
که دیر سال بمانی بکام نیکوخواه .
سعدی .
پس معتمد این سخن از... وزیر صاحب رای نیکوخواه مشفق بر رعیت بشنید. (تاریخ قم ص 146).