ترجمه مقاله

نیکوداشت

لغت‌نامه دهخدا

نیکوداشت . (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) نیکو داشتن . حسن مراقبت . حسن مواظبت . (یادداشت مؤلف ) : اگر کسی بر چارپای ستم کند... سلطان باید که او را ادب کند و از پیغمبر علیه السلام خبر آمده است به نیکوداشت ایشان . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). این پسر را از جامه و نیکوداشت جمالش یکی صد شد. (نوروزنامه ).
نکوش داشتم و شد نکو به نیکوداشت
چنانکه درخور بوس آمد و سزای کنار.

مختاری .


عظمت سلطنت از نیکوداشت رعیت باشد. (راحةالصدور). || اکرام . احترام . نوازش . اعزاز : و عبدالمطلب ایشان را [دایگان بنی سعد را ] نیکوداشت وعده کرد استوار نداشتندی . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ). نیکوداشت ها هر روز به زیادت بود. (تاریخ بیهقی ص 64). سالها آنجا بماند در نیکوداشت هرچه تمام تر. (تاریخ بیهقی ص 606). وی به فرمان جائی موقوف است در نیکوداشتی هرچه تمامتر. (تاریخ بیهقی ص 216). گفت من امیرالمؤمنین علی علیه السلام را به خواب دیدم که مرا به فرزندان وصیت کرد به نیکوداشت . (مجمل التواریخ ). || احسان . انعام . پاداش : اگر طاعتی بینم بی ریا و شبهت در برابرآن عدلی کنیم و نیکوداشتی که از آن تمامتر نباشد. (تاریخ بیهقی ).
- نیکوداشت کردن ؛ ضیافت کردن : وحوش را به گوشت او نیکوداشتی خواهم کرد. (کلیله و دمنه ).
ترجمه مقاله