ترجمه مقاله

نیکومحاسن

لغت‌نامه دهخدا

نیکومحاسن . [ م َس ِ ] (ص مرکب ) خوش ریش . که ریش و محاسنی خوش نما دارد: ابومسلم ... مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین و فراخ پیشانی و نیکومحاسن و درازموی .(مجمل التواریخ ). واثق مردی بود سپید، لون او به زردی زدی ، نیکومحاسن بود. (مجمل التواریخ ). قادر مردی بود درازبالا و اسمر و نیکومحاسن . (مجمل التواریخ ).
ترجمه مقاله