نیکومحضرلغتنامه دهخدانیکومحضر. [ م َ ض َ ] (ص مرکب ) نیک محضر. نیکودیدار. نیکولقا : مهرویه زنی داشت سخت پارسا و نیکومحضر. (سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ).