نیکوچشم
لغتنامه دهخدا
نیکوچشم . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) ابرج . (یادداشت مؤلف ). خوش چشم و ابرو. صاحب چشمانی خوش رنگ و جذاب : مهتدی مردی بود گندم گون و نیکوچشم و نیکومحاسن . (مجمل التواریخ ). متوکل مردی بود اسمر و نیکوچشم و نحیف تن بسیارمحاسن خفیف عارض . (مجمل التواریخ ).